حتما اين جمله معروف سعدي را شنيده ايد "مشك آن است كه خود ببويد, نه آن كه عطار بگويد". به نظر ميرسد با پيدايش علم بازاريابي, اين جمله كم كم نقش كاربردي اش را دارد از دست ميدهد, يعني آب كردن جنس بنجل به شرط داشتن شم روانشناسي و زبان چرب نه تنها ممكن كه نسبتا هم آسان است. اما بخش غم انگيز داستان اينجاست كه عكس قضيه هم درست است, يعني اگر جنس خوبي براي فروش داشته باشي, اگر -به قول دوستان گلدكوئستي- درست "پرزنت"ش نكني مشتري ندارد. يكي از كالاهاي شديدا مورد نياز اين روزها "ايده خوب" است, كه اگر به شكلي مستدل و معقول مطرح نشود طرفدار چنداني به خودش جذب نميكند. امروز حين مطالعه اخبار يوميه, چشمم به اين نوشته افتاد. وارد جزييات موضوع نوشته نميشوم, فقط نحوه دفاع نويسنده از نظر خودش برايم جالب است:
Posted @ 11/30/2005 05:53:00 PM"...در این مقاله سعی شده است که از برخوردهای کلیشه ای و احساسی که بار سنگینی از تعصب را حمل می کند، دوری گزیند و دریچه اندیشه را بگشاید...از این منظر بود که این قلم به تاریخ رجوع کرد تا نشان دهد که مردم با فرهنگ ایران از بدو پیدایش تا کنون مخالف قوم و دین یهودیت و امروز ملت اسرائیل نبوده، نیستند و مطمئناً در آینده هم نخواهند بود. برای اثبات این نظر به دوره رژیم پادشاهی گذشته اشاره کردم که به عنوان تنها کشور منطقه، اسرائیل را به رسمیت شناخت. در حالی که کشورهای اعراب...همگی تشنه به خون آنها بودند و هستند و می خواستند یا آنها را در دریا بریزند و یا از آنها پوست کنده و زنده زنده ببلعند. عملی که در فرهنگ اعراب جاهلیت و صدر اسلام رایج بود..." نويسنده معتقد است كه اعراب (معلوم نيست آيا منظور سران كشورهاي عربي است يا مردم آن كشورها يا هردو) در زمان حكومت شاه سابق (حدود سي چهل سال پيش) علاقه خاصي داشتند كه يهوديان را ضمن پوست كندن زنده زنده قورت بدهند (لابد بدون اينكه فكر كنند نجويده قورت دادن آدمي كه هنوز زنده است ممكن است كار سختي باشد), علاقه اي كه از هزار و خرده اي سال پيش از آن بدون تغيير باقي مانده, و تاكيد هم دارد كه اين ديدگاه كليشه اي و احساسي نيست. من متخصص علوم سياسي نيستم و ترجيح ميدهم در اين مورد خاص بيشتر بخوانم تا بنويسم. ولي ميتوانم به اين نويسنده محترم اطمينان بدهم كه نتيجه چارچوب حاكم بر منطق مورد استفاده در نوشته ايشان, جز ارضاي حس كاذب خودبزرگ بيني كساني كه بدون خواندن اين نوشته هم با ايشان همعقيده بودند چيز ديگري نخواهد بود. كار خطرناكي است كه از بين شواهد موجود, تنها آنهايي را كه تاييد ميكنند هنر نزد ايرانيان است و بس را بكنيم توي بوق و بقيه را زيرسبيلي رد كنيم, يا برعكس. وقتي صحبت از فتح ايران توسط اعراب ميكنيم و نتيجه ميگيريم ايرانيان به زور مسلمان شدند, حداقل يادمان باشد كه مغولها هم يك سري ما را فتح كردند و نه تنها ياساي چنگيزي در ايران رايج نشد, بلكه برعكس, مغولها مسلمان شدند. قصد هيچ نوع نتيجه گيري ندارم, نوشته اين نويسنده محترم را هم تنها به عنوان نمونه ذكر كردم وگرنه نه محتواي نوشته ايشان ربطي به موضوع مورد بحث من دارد و نه ايشان تنها كسي هستند كه به اعتقاد من در برخي باورهايشان غلو ميكنند. اكيدا معتقدم در جمع آوري و چيدن شواهد بايد عادل و همه سونگر باشيم, و به خصوص به شواهد مخالف توجه نشان دهيم وگرنه مخالفان فكري ما زحمتش را ميكشند. فرقي هم نميكند كه محور بحث مليت ما باشد يا دين ما يا فرضيه ما در مورد دلايل انقراض دودو در ماداگاسكار. در دنيايي كه خودمان را تاج سر آن ميدانيم, كساني هستند كه عين همين فكر ما را در مورد خودشان دارند و متقابلا معتقدند ما عددي نيستيم. ميتوانيم بين خودمان و آنها ديواري بكشيم و ناكاميهايمان را به هزار و يك راه توجيه كنيم, يا تقصير فلان پادشاه عياش بوده, يا انگليسها, يا تيم حريف به داور رشوه داده بود. ميتوانيم اين كار را بكنيم, ولي تنها ميمانيم. ______________________________________________
Comments:
Post a Comment
|