به جمعيت پناه آريم, از باد پريشاني...

"با مرگ اسحاق ليون، يکی از دو يهودی افغان در کابل اکنون تنها يك يهودی در پايتخت افغانستان زندگی ميکند...گفته می شود که روابط اسحاق و زبولن، از مدتی پيش تيره بوده و هر دو تلاش داشتند کنترل کنيسه را در دست بگيرند." متن كامل

چند وقت پيش با بچه هاي خوابگاه فيلمي ديديم به نام The Beach با بازي لئوناردو دي كاپريو, كه گويا بر اساس داستان كتابي ساخته شده. موضوع فيلم اين بود كه عده اي توريست به طور اتفاقي جزيره اي را پيدا ميكنند كه به دليل موقعيت جغرافيايي طبيعتي دست نخورده داشت. به دليل خوش آب و هوا بودن, توريستهاي مزبور تصميم گرفته بودند بدون اينكه سر و صدايش را در بياورند در همانجا براي هميشه زندگي كنند و به اين ترتيب يك جامعه كوچك در آن جزيره ايجاد شد. باقي داستان حول توصيف شرايط آن اجتماع ميگذشت. براي تماشاچي, رفتار بعضا تكان دهنده افراد آن "قبيله" و موضوعهاي بيخودي كه سر آن دوستيها ايجاد ميشد يا بهم ميخورد خيلي غير عادي به نظر ميرسيد. يكي از بچه هاي خوابگاه كه دانشجوي باستانشناسي است كلي سر اين فيلم حال كرد, چون ميگفت وقتي در گروههاي كاوش كار ميكرده, به دليل دور بودن از زندگي مدني, عين همين شرايط براي آنها هم پيش آمد و اگر بيكار ميماندند, سر موضوعهاي الكي عين سگ و گربه ميپريدند به هم. گويا جامعه شناسها اعتقاد دارند معيارهاي ارزشي و اخلاقي افراد با كوچك يا بزرگ شدن جامعه تغيير ميكند و موضوعهاي قبلا بي اهميت, مهم ميشوند يا برعكس. (احتمالا كتاب مزبور با هدف توصيف همين موضوع نوشته شده) داستان اين دو يهودي و نوع اتهامهايي كه به هم ميزدند صحبتهاي آن شب را دوباره به يادم آورد, البته بعد از اينكه كلي با خودم كلنجار رفتم كه اگر در شهري يك يهودي باشد و يك كنيسه, و بعد آن يهودي بشود سرپرست كنيسه, كلي هم خوشحال بشود كه تنها همكيشش مرده, اين چه چيزش مايه افتخار است.

Posted @ 1/26/2005 01:45:00 PM

______________________________________________
Comments: Post a Comment