خود سوتي گيري (self-sootification)
چند مدت قبل به سندرم ملالغتيسيت حاد مبتلا شده بودم و كارم شده بود اين كه بگردم از توي سايتهاي بعضا حرفه اي مثل BBC فارسي, غلطهاي املايي-انشايي-دستوري-وغيره را پيدا كنم و پرچم كنم توي وبلاگ كه BBC هم چيزي بارش نيست و ته سوتي است و از اين حرفها. بعد از مدتي تعداد غلطهايي كه پيدا ميكردم در مجموع اينقدر زياد شد كه يك روز چشم باز كردم ديدم شدم لاك غلط گير آنلاين بدون اينكه هيچ خاصيت به درد بخوري داشته باشم. اين بود كه گذاشتمش كنار (البته از آن موقع تا الان هم واجد هيچ خاصيت به درد بخوري نشده ام) و چون بزرگان هميشه سفارش ميكنند كه يك سوزن به خودت بزن يك جوالدوز به ديگران و با عنايت به اينكه ديگران سهميه جوالدوزشان را دريافت كرده اند, سوزن به شرح زير با كمي تاخير اضراب(؟) ميگردد:
اولين روزي كه وارد انگليس شدم, بعد از اينكه از كنترل گذرنامه و قرنطينه بهداشتي رد شدم, يك خانمي آمد جلو بهم گفت چمدانش گم شده و او هم انگليسي بلد نيست و نميداند بايد چكار كند. من هم يكي از اينهايي را كه جليقه شبرنگ تنش بود گير آوردم و قضيه را بهش حالي كردم (آن موقع هنوز نميدانستم كه كساني كه در فرودگاه يا اماكن عمومي لباس شبرنگ ميپوشند لزوما كاره اي نيستند و مقامشان از رئيس امنيت تا نظافتچي متغير است) طبعا او هم بعد از يك سري سوالاتي كه درباره چمدان پرسيد افتاد به بيسيم زدن به اينطرف و آنطرف كه بگردند دنبال چمدان كذايي, من هم تمام اين مدت شده بودم ديلماج آن خانم. بعد از اينكه چمدان پيدا نشد, مامور فوق الذكر از كمكي كه كرده بودم تشكر كرد و گفت ديگر نيازي به حضور من نيست و خودش قضيه را پيگيري ميكند. به دليل نامعلومي تصميم گرفتم براي پيدا كردن چرخ دستي از خود همين يارو سوال كنم. اين بود كه پرسيدم كجا ميتوانم wheelbarrow* پيدا كنم. طرف مدت پانزده ثانيه بدون اينكه حرفي بزند بهم خيره شد (لابد بعد از يك ربع انگليسي مخ كوبي فكر كرده بود يك چيزي بعض سيب زميني بارم است) و بعد بدون اينكه به روي خودش بياورد پرسيد آيا منظورم trolley است. من آن لحظه متوجه عمق فاجعه نشدم و فكر كردم اين هم يكي از تفاوتهاي انگليسي بريتانيايي و آمريكايي است. تشكر كردم و رفتم جايي كه گفته بود يك چرخ دستي پيدا كردم و رفتم دنبال كار و زندگيم...
حالا چي شد كه بعد از اين همه مدت اين را اينجا مينويسم: چند روز پيش توي يك جمعي نشسته بودم مخلوط انگليسي و ايراني. موضوع بحث اين بود كه عواملي كه كمك ميكند خارجي ها انگليسي را زود ياد بگيرند چه چيزهايي است. من -كه اصولا عادت دارم تئوريهاي ذيقيمت خودم را با مثالهاي بليغ تبيين كنم- براي اينكه ملت قشنگ متوجه بشوند بودن توي محيط چقدر باعث سهولت يادگيري ميشود, داستان فوق الذكر را به عنوان يك نمونه از كسي كه با دستور زبان آشناست ولي هنوز واژه هاي رايج زبان را نميشناسد تعريف كردم. البته انتظار داشتم موضوع به نظر خنده دار بيايد ولي قضيه خيلي جدي تر از اين حرفها بود: ملت از شدت ريسه داشتند از روي صندلي مي افتادند. خيلي دلم ميخواست بدانم بعد از اينكه من رفتم دنبال چرخ دستي, آن مامور فرودگاه هم همينقدر خنديد يا نه...
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار,
چه كنم؟ حرف دگر ياد نداد استادم
*فرغون(فرغان), بعضيها با قاف مينويسند ولي گمانم شكل درستش اين باشد. البته زياد هم مهم نيست, مهم اين است كه چرخ و دسته و زنبه داشته باشد...

Posted @ 3/21/2004 09:36:00 PM

______________________________________________
Comments: Post a Comment